روایتی از امداد غیبی در روزهای جنگ

برادر رزمنده حاج محمود خندان گفت :در جنگ تحمیلی  عنایات الهی و امدادهای غیبی زیادی برای رزمندگان کشورمان اتفاق افتاده است. که این امدادها نمونه ای از زیبایی های چهره جنگ  بود.

رزمنده دفاع مقدس محمود خندان در گفتگو با نارخبر گفت :چندین عملیات در شلمچه که مرز ایران با عراق در خرمشهر است اتفاق افتاده بود،بنده  توفیق حضور در عملیات کربلای  ۴ و ۵ را در این منطقه داشته‌ام، دفاع مقدس امام مثل دانشگاهی بود که در آن درس توحیدی و حرکت در مسیرعبودی خداوند به خصوص در شب های عملیات  را پشت سرگذاشتیم.

وی ادامه داد  :چند امداد و لطف الهی را که در کربلای ۵ برای من اتفاق افتاده است به عنوان نمونه از زیبایی های  چهره دیگر جنگ مقدسمان  عنوان خواهم کرد :

در  عملیاتی گردان ما به فرماندهی شهید مهدی ناصری قرارشد که مقر یک تیپ عراقی را تصرف کند ،بعد از چندین ساعت پیاده روی ازخط تصرف  شده به پشت خاکریز دشمن رسیدیم  نیمه شب به مقر آنان هجوم برده  و آن را تصرف کردیم، صبح قرار شد یک نخلستان  که پشت آن  مقر بود را تصرف کنیم ، شهید ناصری
بنده رابه این دلیل که قناسه داشتم بالای یک خاکریز که هلالی تپه ای شکل وبه ارتقاع ۳۰ الی ۴۰ متری بود فرستاد،از آنجایی که معاون دسته بودم ، ۳نفر از بچه ها به دنبالم آمدند و باهم رفتیم، این تپه مشرف به نخلستانی بود که گردان وارد آن شد  و همان ساعات اول صبح به علت حجم آتش ، نیروهای  فراوان عراقی به سمت عقب ، عقب نشینی کردند و ما خبر نداشتیم ، تا ساعت حدود ۱۱ آنجا مقاومت می کردیم، تا جایی که یک گردان عراقی  وارد کانالی که روی این هلالی بود وارد شد.

در یک نگاه به عقب متوجه شدم که چندین کیلومتر عقبتر عراقی ها در حال پیشروی هستند  و ما ۴ کیلومتر پشت سر آنها مانده ایم ،بچه ها را به سمت عقب فرمان حرکت دادیم در جایی آنها از پلی عبور کرده و آنطرف پل  خاکریز که جلوی آن کانال بتنی بود مخفی شده بودند و من خبر نداشتم ،من که شروع به حرکت کردم ،یک نفر که چهره سیاه و زیرپوش سفید به تن داشت ،به طرفم شروع به تیراندازی رگباری کرد و به طرفم نشانه گرفت ،تیرها به بدنم اصابت نکرد، فقط یک تیر بادگیرم را سوراخ کرد ،به طرفش دویدم و گفتم نزن من خودی هستم ،فکر نمی کردم عراقی باشد،۳ یا ۴ متری او یکی از بچه ها دستم را گرفت و پشت خاکریز کشید و گف تعداد زیادی نیروی عراقی در کانال در حال استراحت هستند  و دیگر درگیر شدیم آن هم به فاصله چند متر، در این فاصله،آقای مسلم بازدید به درون کانال پریده و آنها را به رگبار گرفت ،در این هنگام  در هنگام عوض کردن خشاب تیری به گردن ایشان برخورد کرد  و قطع نخاع شد،  تفنگم ایراد پیداکرده بود و حالت متحرک آن بیرون میزد،  هنگام درست کردن آن دیدم  از آن طرف پل در فاصله ۱۰ متری یک عراقی نشانم میدهد و یکی تفنگ را به سمتم نشانه رفته ،تا تفنگم را درست کنم ۱دقیقه طول کشید و آنها حرکتی نکردند ،درک کردم که خداوند زمان را در آن لحظه برایم متوقف کرده است  تا من نشانه بروم  و ما رمیت اذا رمیت تجلی پیدا کند.

و بعد از اصابت تیر آن دو نفر دیگر فرار کردند ،شرایط نابرابری بین ما و عراق برقرار بود،۶ الی  ۷ نفر در برابر یک گردان، در آن زمان یک نفر را پشت سرمان دیدیم که اصلا عضو گردان نبود و صدا میکرد  بچه های ولیعصر ، بچه های ولیعصر برگردید عقب ،و او را بعدا هم نفهمیدیم چه بود و چه شد، بچه ها یکی یکی عقب رفتند  و در آخر به کمک یکی از بچه ها ، یک رزمنده ای که از بچه های لرستان بود  و چند  تیر خورده بود ،کمکش کردیم و چند متر  عقب امدیم، یک لحظه یادم افتاد مسلم بازدید را ندیدیم عقب بیاید و صدایش زدم ، و یکی از بچه ها که نفر آخر بود گفت دراینجا کسی نیست ، ودر این موقع  از روی تپه هلالی شکل که ۴۰ ،۵۰ متر با ما فاصله داشت ،حدود ۱۰۰ نفر  عراقی با هلهله ما را به رگبار گرفتند، من فقط یک یا الله از اعماق وجودم  ،در حالت اضطرار گفتم ،دیدم تیرها مثل سنگ داغ و قرمز کنارمان می افتند و این حالت اطمینان در ما بوجود آمد که  تیرها به ما نمیخورد، در این هنگام دوستم خواست فرا کند ،گفتم آرام باش ،این تیرها به ما نمیخورد، و به سمت جلو حرکت کردیم ،در آن شرایط که بارانی از آتش دشمن  میریخت ،انگار چتری ما را از باران  حفظ میکرد، کیلومتری جلوتر ازیک خاکریز عبور کردیم، یک تانک با ایجاد دود در چندین متری ما، عبور کرد و به آن مجروح به عنوان دلداری گفتم  تانکهایمان آمدند و الان آنان را عقب میزنند.  از میان شاید ۱۰۰ تانک که به چپ و راست حرکت و مانور می دادند عبور کردیم و به خاکریز بزرگی نزدیک شدیم که دیدیم چند نفر از پشت آن  به  ما نگاه میکنند و بعد از رسیدن متوجه شدیم  این تانکها عراقی هستند و پرده ای ما را از آنها محفوظ  کرده است .
و جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ

انتهای پیام /

2 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *