یادی از سردار شهید مهدی نظر فخاری

ابتدای جوانی او با اوایل انقلاب مصادف بود ، او با سیل خروشان مبارزه مردمی ، همراه شد و به فعالیتهای مختلفی از جمله همکاری با روحانیت معظم- دور از چشم ساواک - وشرکت در تظاهراتهای مختلف در سطح شهر ، دست زد

به گزارش نارخبر؛شهید فخاری درستل ۱۳۳۸ در ساوه و در خانواده ای مذهبی ، متولد شد در دامان عشق به حقیقت و ارادت به اهل بیت (ع) پرورش یافت.
پس از تکمیل تحصیلات خویش تا سطح متوسطه ، به تهران آمد و در رشته ریاضی ، موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم گردید. ابتدای جوانی او با اوایل انقلاب مصادف بود ، او با سیل خروشان مبارزه مردمی ، همراه شد و به فعالیتهای مختلفی از جمله همکاری با روحانیت معظم- دور از چشم ساواک – وشرکت در تظاهراتهای مختلف در سطح شهر ، دست زد.
با شروع انقلاب ، با تیزبینی خاصی که داشت ، در حفظ پیروزی بدست آمده و پاسداری او خونهای ریخته شده سعی بسیاری نموده و در این راه تلاشی مستمر را در « کمیته انقلاب اسلامی » و پس از آن در « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » آغاز کرد.
اندیشه « تعلیم و تربیت » و « پرورش نسل نوپای انقلاب » او را به سمت خدمت در « آموزش و پرورش » سوق داد ؛‌ پس از چندی ، با لیاقتی که داشت و از خود بروز داد ، به ریاست آموزش و پرورش « نوبران » منصوب شد.
مسوولیت برای او در حکم امتحانی بود که می بایست از آن ، سرفراز بیرون آید. خاطراتی که از زمان ریاست او مانده ، گواه این مطلب است که « حاجی » دل به این چنین مسوولیت هایی نبسته بوده و سعی در این داشته که به هر نحو ، رضای خدای تعالی – و نه چیز دیگر را ، در عمل به تکلیف ، برای خود فراهم کند.
هرم آتش جنگ و دغدغه دفاع از ارزشهای الهی و میهنی نگذاشت که حاجی در دایره مکان و زمان ، قراری داشته باشد ، بنابراین سنگر « دفاع از ارزشها » را جایگزین سنگر « تعلیم و تربیت و تربیت » نمود. و لحظه ای نیز در این امر ، تردید نکرد ؛ با آن که بارها از سوی اداره آموزش و پرورش ، درخواست بازگشت او به محل کار آمده بود و … اما او گمشده خویش را در صحرای طلب و در بیابانهای جبهه ، یافته بود و لحظه ای چشم از یافتن آن ، برنگرفت تا او را در لابلای آتش و خون و خاکستر یافت.

زیباترین تکرار و دلنشین ترین حدیث مکرر، عشق است و داستان سفر عشق ، که جگر شیر می خواهد و … ما از عشق ، دم می زنیم اما دم زدن ما، نگاه ما و فهم ما ، محدود در مرزهای دنیوی است ؛ آنچه می گوئیم قیاسات عقلانی ماست ، با تکیه بر عقلی که راه بدان سراپرده نداشته و ندارد. آنجا « تماشاگه راز » است ؛ باید سر به جیب برد و با خویش گفت که : « چشم دل بازکن که جان بینی » تا « آنچه نادیدنی ست ،‌ آن بینی » اگر از عشق می خواهی بگویی ، اگر می خواهی از عاشقان بگویی ، باید مرزهای « وهم » را در نوردی و به آن سوی این « دیوارهای ممتد » برسی! چگونه می توانی از حد عاشقان بگویی ، وقتی که حد تو همین واژه های معمولی و نگاههای مجازی ست؟! چگونه می توانی از « شهیدان » بگویی و از مقام بلند ایشان – که « عند ربهم یرزقون » است ؟
با این همه شناخت « شهید » و شناساندن سیره او در دوران حیات دنیوی اش ، می تواند راهگشایی باشد در بن بست زمان و مکان انسان بی خبر امروز.

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *